mad, raving, insane, maniac, lunatic, deranged, daft, demented, possessed, crackbrained, wild, distraught, loco, berserk, crackpot
اختیار از دست دادن و از خود بیخود شدن، شوریده شدن، دیوانه شدن
to go berserk
مرگ پسرش او را دیوانه کرد.
The death of his son drove him mad.
این بچهها دارند مرا دیوانه میکنند!
These children are driving me insane!
madwoman
عامیانه crackpot, crackers, loco, bonkers
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دیوانه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دیوانه