با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

فشار به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • نیروی واردشده
  • فونتیک فارسی

    feshaar
  • اسم
    pressure, stress, squeeze, wring, squeezing, tension, tug, beat, constriction, impression, push, constraint, compression, brunt, force, duress
    • - با فشار این دکمه ماشین به کار می‌افتد.

    • - Pushing this button will activate the machine.
    • - فشار به سوی بالا سطح صخره را گنبدسان کرده است.

    • - Upward pressure has domed the rock surface.
  • رنج روحی یا جسمی
  • فونتیک فارسی

    feshaar
  • اسم
    hustle, tension, press, depression, push, coercion, pinch, pressure, burden, demand, compulsion, urge, tax, strain
    • - تسلیم فشار شدن

    • - to bow to pressure
    • - جنگ صنایع را تحت فشار شدید قرار داد.

    • - The war made heavy demands on the industry.
  • فیزیک potential
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد فشار

ارجاع به لغت فشار

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «فشار» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/فشار

پیشنهاد بهبود معانی