spite, grudge, hatred, rancor, dislike, a lump in one's throat, animus
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او از روی بغض به ما تبریک گفت.
He congratulated us grudgingly.
او نسبت به من بغض دارد.
He has a grudge against me.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بغض» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بغض