hurry, urgency, rush, haste, hastiness, rashness, headiness
با شتاب موی خود را برس میزد.
She was brushing her hair hastily.
با شتاب حسابشده
with deliberate haste
با شتاب از جایی خارج شدن
to make a hasty exit from a place
او با شتاب تمام در را بست.
He closed the door quite hastily.
speed, quickness, velocity, rapidity, swiftness
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مبارزهی (انتخاباتی) او شتاب بیشتری به خود گرفت.
His campaign gained momentum.
شتاب زیاد
high speed
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «شتاب» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/شتاب