سومشخص مفرد:
dotsوجه وصفی حال:
dottingخالخالی، نقطهچین (طرح پارچه و غیره)
She wore a dotted dress to the party.
در این مهمانی لباسی خالخالی به تن داشت.
The artist created a beautiful painting with a dotted background.
این هنرمند نقاشی زیبایی با پسزمینهی نقطهچین خلق کرده است.
موسیقی نقطهدار
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The student struggled to understand the concept of dotted rhythms in music theory.
این دانشجو تلاش میکرد تا مفهوم ریتمهای نقطهدار در تئوری موسیقی را درک کند.
The composer used dotted notes to create a sense of and tension in the music.
آهنگساز از نتهای نقطهدار برای ایجاد حس تنش در موسیقی استفاده کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dotted» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dotted