با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Dotted

ˈdɑt̬əd ˈdɒtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    dots
  • وجه وصفی حال:

    dotting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    خال‌خالی، نقطه‌چین (طرح پارچه و غیره)
    • - She wore a dotted dress to the party.
    • - در این مهمانی لباسی خال‌خالی به تن داشت.
    • - The artist created a beautiful painting with a dotted background.
    • - این هنرمند نقاشی زیبایی با پس‌زمینه‌ی نقطه‌چین خلق کرده است.
  • adjective
    موسیقی نقطه‌دار
    • - The student struggled to understand the concept of dotted rhythms in music theory.
    • - این دانشجو تلاش می‌کرد تا مفهوم ریتم‌های نقطه‌دار در تئوری موسیقی را درک کند.
    • - The composer used dotted notes to create a sense of and tension in the music.
    • - آهنگساز از نت‌های نقطه‌دار برای ایجاد حس تنش در موسیقی استفاده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dotted

  1. verb Distribute loosely
    Synonyms: sprinkled, speckled, freckled, stippled, dispersed, spotted, dusted, peppered, mottled, pointed, flecked, marked, dappled, besprinkled, scattered
  2. adjective Having gaps or spaces
    Synonyms: stippled, punctate, dashed, flecked, specked, speckled

ارجاع به لغت dotted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dotted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dotted

لغات نزدیک dotted

پیشنهاد بهبود معانی