گذشتهی ساده:
establishedشکل سوم:
establishedسازماندهی، ساماندهی، برقراری، تنسیق، تأسیس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She understood the importance of establishing a close rapport with clients.
او اهمیت برقراری ارتباط دوستانهی نزدیک با مشتریان را درک کرد.
Having done my job in establishing the company, I decided that it was time I left the work to my sons.
پس از اینکه وظیفهام در تأسیس شرکت را انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که زمان آن فرارسیده است که کار را به پسرانم واگذار کنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «establishing» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/establishing