با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Establishing

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    established
  • شکل سوم:

    established

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
سازمان‌دهی، سامان‌دهی، برقراری، تنسیق، تأسیس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- She understood the importance of establishing a close rapport with clients.
- او اهمیت برقراری ارتباط دوستانه‌ی نزدیک با مشتریان را درک کرد.
- Having done my job in establishing the company, I decided that it was time I left the work to my sons.
- پس از اینکه وظیفه‌ام در تأسیس شرکت را انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که زمان آن فرارسیده است که کار را به پسرانم واگذار کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد establishing

  1. noun the act of founding
    Synonyms: organizing, starting, setting up, beginning, founding, inaugurating, instituting, originating, constituting, initiating, settling, endowing, chartering, fixing, subsidizing, implementing, stabilizing, building, regulating
    Antonyms: ending, tearing down, dissolving
  2. noun the act of proving
    Synonyms: verifying, substantiating, demonstrating, authenticating, corroborating, validating, confirming, proving

ارجاع به لغت establishing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «establishing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/establishing

لغات نزدیک establishing

پیشنهاد بهبود معانی