امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fiddling

ˈfɪdlɪŋ ˈfɪdlɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fiddled
  • شکل سوم:

    fiddled
  • سوم‌شخص مفرد:

    fiddles

معنی

adjective
جزئی، ناچیز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fiddling

  1. verb To handle something idly, ignorantly, or destructively
    Synonyms:
    monkeying tinkering tampering messing meddling fooling
  1. verb Play around with or alter or falsify, usually secretively or dishonestly
    Synonyms:
    tinkering touching tampering trifling puttering twiddling monkeying bowing toying swindling fidgeting playing doodling fooling dabbling cheating
  1. verb Manipulate manually or in one's mind or imagination
    Synonyms:
    playing diddling toying
  1. verb Avoid (one's assigned duties)
    Synonyms:
    shirking
  1. adjective (informal) small and of little importance
    Synonyms:
    footling lilliputian little piddling piffling petty picayune trivial

ارجاع به لغت fiddling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fiddling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fiddling

لغات نزدیک fiddling

پیشنهاد بهبود معانی