با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Four

fɔːr fɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fours

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun A1
چهار، عدد چهار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- four brothers
- چهار برادر
- Give me four movie tickets.
- چهارتا بلیط سینما بدهید.
- When he was four, his father died.
- چهار ساله بود که پدرش مرد.
- to go on all fours
- چهار دست‌و‌پا راه رفتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد four

  1. noun A playing card or domino or die whose upward face shows four pips
    Synonyms: tetrad, quaternion, quadruplet, quaternary, quartet, quaternity, quadrigeminal, quadripartition, quadrivium, quadrumvirate, 4, four-spot, quadruple, iv, quadruplets, quatern, quartette, tetralogy, foursome, little-joe
  2. adjective Being one more than three
    Synonyms: quadrigeminal, quadripartite, 4, quadrivial, quadruple, quadruplicate, quaternary, quaternate, tetrad, iv

Idioms

  • on all fours

    1- چهار دست‌وپا 2- (جانور) با چهارپا 3- (با: with) کاملاً برابر (با)، مساوی (با)

ارجاع به لغت four

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «four» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/four

لغات نزدیک four

پیشنهاد بهبود معانی