آخرین به‌روزرسانی:

Irrupt

معنی و نمونه‌جمله

verb - intransitive

فوران کردن، آتش‌فشان کردن، ناگهان ایجاد شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Soldiers irrupted into the house.

سربازان به داخل خانه هجوم آوردند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد irrupt

  1. verb increase rapidly and in an uncontrolled manner
    Synonyms:
    explode erupt burst out flare flare-up break open
  1. verb enter uninvited
    Synonyms:
    intrude

ارجاع به لغت irrupt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «irrupt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/irrupt

لغات نزدیک irrupt

پیشنهاد بهبود معانی