با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Safari

səˈfɑːri səˈfɑːri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    safaris

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable uncountable
    سفر وحش‌گشت، سافاری (نوعی سفر گردشگری با هدف دیدن و تهیه‌ی فیلم و عکس از جانوران بزرگ‌جثه در حیات‌وحش به‌ویژه در آفریقا)
    • - We went on a safari to see the big five animals in Africa.
    • - برای دیدن پنج حیوان بزرگ آفریقا وحش‌گشت را انجام دادیم.
    • - I captured incredible photos of lions and elephants on the safari.
    • - در سافاری عکس‌هایی باورنکردنی از شیرها و فیل‌ها گرفتم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد safari

  1. noun hunting expedition
    Synonyms: hunt, journey, quest, trek, trip

ارجاع به لغت safari

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «safari» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/safari

لغات نزدیک safari

پیشنهاد بهبود معانی