فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Smile

smaɪl smaɪl

گذشته‌ی ساده:

smiled

شکل سوم:

smiled

سوم‌شخص مفرد:

smiles

وجه وصفی حال:

smiling

شکل جمع:

smiles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

لبخند، تبسم، شادرویی، خوش‌رویی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

A smile makes every face more attractive.

لبخند هر چهره‌ای را گیراتر می‌کند.

a smile of satisfaction

لبخندی حاکی از رضایت

verb - intransitive verb - transitive

لبخند زدن، تبسم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The baby smiled at her mother.

نوزاد به مادرش لبخند زد.

He smiled when he saw me.

تا من را دید لبخند زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The world is like a mirror, if you smile, a smile comes back to you.

دنیا همچون آینه است؛ اگر لبخند بزنی، به لبخندت پاسخ می‌دهد.

Fortune smiled on him.

شانس به او لبخند زد.

verb - intransitive verb - transitive

با لبخند گفتن، با خوش‌رویی گفتن، با لبخند پاسخ دادن

The Lord smiled on his labors.

خداوند کارهای او را با لبخند پاسخ داد.

She smiled his congratulations and left without another word.

با لبخندی به او تبریک گفت و بدون حرف دیگری رفت.

verb - intransitive

نیشخند زدن، با تمسخر نگاه کردن، مسخره کردن، مورد تمسخر قرار دادن، استهزا کردن

She smiled at the thought of his clumsy dance moves.

با فکر حرکات رقص ناشیانه‌ی او نیشخند زد.

People smiled at his folly.

مردم حماقت او را مورد تمسخر قرار دادند.

verb - intransitive

لبخند زدن (به نشانه‌ی تایید)، با نظر موافق نگریستن

She smiled, signaling her approval of his creative idea.

لبخندی زد و نشان داد که ایده‌ی خلاقانه‌ی او را تایید می‌کند.

As the judge announced the winner, everyone smiled.

وقتی قاضی برنده را اعلام کرد، همه به نشانه‌ی تایید لبخند زدند.

verb - intransitive

لبخند زدن (از خوش‌حالی)، خوشایند بودن، فرح‌بخش بودن، خوشایند جلوه دادن

The children smiled gleefully as they played in the park.

بچه‌ها وقتی در پارک بازی می‌کردند، لبخند شادی زدند.

He couldn't help but smile when he saw his long-lost friend.

وقتی دوست دیرینه‌اش را دید، نتوانست لبخندی از خوش‌حالی نزند.

noun countable

ظاهر فرح‌بخش، ظاهر خوب، ظاهر دلپذیر

the smile of the shining sea

ظاهر دلپذیر دریای درخشنده

His smile instantly put me at ease.

ظاهر فرح‌بخش او فورا به من آرامش داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد smile

  1. verb put on a happy expression
    Synonyms:
    laugh grin beam look happy look pleased look delighted look amused express friendliness express tenderness be gracious simper smirk
    Antonyms:
    frown glower

Phrasal verbs

smile away

با لبخند دور کردن یا فایق آمدن، با لبخند ابراز داشتن

ارجاع به لغت smile

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «smile» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/smile

لغات نزدیک smile

پیشنهاد بهبود معانی