Surf

sɜːrf sɜːf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    surfed
  • شکل سوم:

    surfed
  • سوم‌شخص مفرد:

    surfs
  • وجه وصفی حال:

    surfing
  • شکل جمع:

    surfs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A2
تکنولوژی (در اینترنت) گشت‌وگذار کردن، جست‌وجو کردن، پرسه زدن، وب‌گردی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- She likes to surf social media platforms.
- او دوست دارد در شبکه‌های اجتماعی وب‌گردی کند.
- The students were asked to surf the web and gather information for their research project.
- از دانشجویان خواسته شد تا در وب به گشت‌وگذار بپردازند و اطلاعات پروژه‌ی تحقیقاتی خود را جمع‌آوری کنند.
verb - intransitive verb - transitive B1
ورزش موج‌سواری کردن
- She learned how to surf during her summer vacation in Hawaii.
- او در تعطیلات تابستانی خود در هاوایی نحوه‌ی موج‌سواری را آموخت.
- I have never surfed before but I would love to try it someday.
- تاکنون موج‌سواری نکرده‌ام اما دوست دارم روزی آن را امتحان کنم.
noun uncountable
خیزاب، امواج غلتان (روی ساحل یا آب‌سنگ یا صخره‌های آبگیر)
- The surf was really rough today.
- امواج غلتان امروز واقعاً شدید بود.
- The sound of the surf crashing against the shore was soothing.
- صدای برخورد خیزاب به ساحل آرامش‌بخش بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد surf

  1. noun Waves breaking on the shore
    Synonyms: breakers, waves, breaking waves, foam, froth, breaker, spindrift, rollers, combers
  2. verb Ride the waves of the sea with a surfboard
    Synonyms: surfboard
  3. verb Look around casually and randomly, without seeking anything in particular
    Synonyms: browse
  4. verb Switch channels, on television
    Synonyms: channel-surf

ارجاع به لغت surf

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «surf» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/surf

لغات نزدیک surf

پیشنهاد بهبود معانی