فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

خوردن به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

تناول کردن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to eat, to drink, to take, to ingest, to feed, to partake of, to swill, to consume

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

- حسابی خوردن، با اشتیاق خوردن

- to eat heartily

- او از خوردن دارویی که برای هر روز تجویز شده بود، خودداری کرد.

- She refused to take her daily dose of medicine.
بلعیدن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to swallow, to devour, to gulp, to engorge

- او سعی کرد تکه‌ی بزرگ گوشت را سریع بخورد.

- He tried to swallow the large piece of meat quickly.

- گرگ گرسنه شروع به خوردن طعمه‌ی خود کرد.

- The hungry wolf began to devour its prey.
برخورد کردن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to hit, to knock, to smash into, to smite, to run into, to bump, to crash (against), to collide (with)

- ماشین پس‌از از دست دادن کنترل به درخت خورد.

- The car hit the tree after losing control.

- ماشین در حین طوفان به تیرک چراغ خورد.

- The car knocked into the lamppost during the storm.
به هم آمدن (رنگ و ...)

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to match, to suit, to go with

- او کراواتی انتخاب کرد که به پیراهنش بخورد.

- She chose a tie that matches his shirt.

- من به کفش‌هایی نیاز دارم که به این لباس بخورد.

- I need shoes that suit this dress.
بالا کشیدن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to swindle, to apporpriate (dishonestly), to misappopreate, to bilk, to defalcate, to peculate, to pocket, to fleece, to take or borrow and not give back

- او تلاش کرد تا بودجه‌های خیریه را بخورد.

- He attempted to appropriate funds from the charity for his own benefit.

- آن‌ها سعی کردند پس‌اندازم را بخورند.

- They tried to swindle me out of my savings.
بدون فکر خرج کردن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to spend (usually unwisely), to squander, to waste

- او پس‌اندازش را به‌جای سرمایه‌گذاری بر روی یک ماشین لوکس خورد.

- He spent his savings on a luxury car instead of investing.

- او تمایل دارد پولش را بر روی ابزارهای غیرضروری بخورد.

- She tends to waste her money on unnecessary gadgets.
(فعل کمکی) در معرض چیزی قرار گرفتن، تحمل کردن

فونتیک فارسی

khordan
catch, be, do

- او غصه‌ی سفر طولانی را خواهد خورد.

- She will catch the discomfort of the long journey.

- او سعی می‌کند اندوهی را که در فضا وجود دارد، بخورد.

- He tries to catch the sadness that lingers in the air.
در چیزی نفوذ کردن

فونتیک فارسی

khordan
فعل متعدی
to gnaw, to corrode, to erode

- باران شروع به خوردن رنگ روی نرده‌ی قدیمی کرد.

- The rain began to gnaw at the paint on the old fence.

- مواد شیمیایی موجود در خاک می‌توانند ریشه‌های گیاهان نزدیک را بخورند.

- Chemicals in the soil can erode the roots of nearby plants.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد خوردن

  1. مترادف:
    اکل بلعیدن تغذیه کردن تناول کردن صرف کردن میل کردن
  1. مترادف:
    جویدن
  1. مترادف:
    آشامیدن نوش کردن نوشیدن
  1. مترادف:
    تحلیل بردن
  1. مترادف:
    برباد دادن تلف کردن نابود کردن هدر دادن
  1. مترادف:
    بالا کشیدن سوء‌استفاده کردن واپس ندادن
  1. مترادف:
    سائیده شدن فرسوده‌شدن
  1. مترادف:
    اصا

ارجاع به لغت خوردن

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «خوردن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/خوردن

لغات نزدیک خوردن

پیشنهاد بهبود معانی