independent, self-ruling, self-sufficient, self-governing, free-standing, autonomous, separated, sovereign, allodial, free
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کشور مستقل
an independent country
او میخواهد از والدینش مستقل باشد.
She wants to be independent of her parents.
او زن مستقلی است که میتواند از خودش مراقبت کند.
She's an independent woman who can take care of herself.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مستقل» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مستقل