Limbo, Purgatory, interval between death and resurrection
چنین مینمود که زندگیاش در برزخ گیر کرده است
His life seemed stuck in limbo
احساس کردم در برزخام
I felt as if I was in limbo
isthmus
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
برزخ پاناما امریکای شمالی را به امریکای جنوبی وصل میکند.
The isthmus of Panama joins North and South America.
از برزخ عبور کردیم
we crossed the isthmus
disgruntled, offended, pissed off, upset, fed up, resentful
لابد این گزارش بد رئیسجمهور را حسابی برزخ کرده است.
The bad report must have given the President the collywobbles.
قوم خویشهایی که به عروسی دعوت نشده بودند، خیلی برزخ شدند.
The relatives who were not invited to the wedding became very disgruntled.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «برزخ» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/برزخ