آخرین به‌روزرسانی:

سیما به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

اسم
فونتیک فارسی / simaa /

visage, mien, physiognomy, view, bearing, lineament, complexion, facet, features, image, face, semblance, look, aspect, appearance, phase, countenance, air

چهره، صورت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

تحت تاثیر چهره‌ی آرامش قرار گرفتم.

I was impressed by her calm mien.

عرق را از چهره‌اش پاک کرد.

She wiped the sweat from her face.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد سیما

  1. مترادف:
    چهر چهره رخ رخسار رو روی صورت عارض عذار قیافه
  1. مترادف:
    علامت نشان هیئت

ارجاع به لغت سیما

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «سیما» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/سیما

لغات نزدیک سیما

پیشنهاد بهبود معانی