dismissal, freedom, release, discharge
مرخصی او از زندان خانوادهاش را شاد کرد.
Her release from jail made her family happy.
مرخصی موقتی
temporal release
leave of absence, leave, furlough, vacation, liberty
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کارش به او مجال رفتن به مرخصی را نمیدهد.
His work does not permit him to go on vacation.
به مرخصی طولانی رفتن
to go on an extended leave
او در مرخصی است.
He is on leave.
مهری میخواهد در دوران مرخصی خوب استراحت کند.
Mehri wants to rest well during her vacation.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مرخصی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مرخصی