امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

مشکل به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • مسئله، سختی، معضل
  • فونتیک فارسی

    moshkel
  • اسم
    problem, hurdle, question, difficulty, hassle, distress, trouble
    • - این مشکل محکی بر دوستی ما است.

    • - This trouble is an acid test of our friendship.
    • - مشکل بنیادی اقتصادی

    • - a basic economic problem
  • سخت، دشوار
  • فونتیک فارسی

    moshkel
  • صفت
    difficult, hard, severe, abstruse, tough, problematic, troublesome
    • - توافق در این موارد مشکل است.

    • - Agreement about these matters is difficult.
    • - ترک عادت مشکل است.

    • - It is difficult to break a habit.
  • عامیانه sticky
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد مشکل

ارجاع به لغت مشکل

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «مشکل» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/مشکل

لغات نزدیک مشکل

پیشنهاد بهبود معانی