گذشتهی ساده:
blushedشکل سوم:
blushedسومشخص مفرد:
blushes(صورت) سرخشده ناشی از خجالت، سرخرو
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I'm no blushing adolescent giggling at the mere mention of a four-letter word.
نوجوانی سرخرو نیستم که فقط با یک واژهی چهارحرفی (قبیح) بخندد.
The blushing boy was brought before the principal.
پسری که از خجالت سرخ شده بود، نزد مدیر بردند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blushing» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blushing