فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brainchild

ˈbreɪntʃaɪld ˈbreɪntʃaɪld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    brainchildren

معنی و نمونه‌جمله

  • noun
    زاییده افکار، تصوری، خیالی
    • - This project was the brainchild of my father.
    • - این طرح محصول فکر (نتیجه‌ی تخیلات) پدرم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brainchild

  1. noun A product of your creative thinking and work
    Synonyms: inspiration
  2. noun Something invented
    Synonyms: contrivance, device, invention

ارجاع به لغت brainchild

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brainchild» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brainchild

لغات نزدیک brainchild

پیشنهاد بهبود معانی