فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Brainchild

ˈbreɪntʃaɪld ˈbreɪntʃaɪld

شکل جمع:

brainchildren

معنی و نمونه‌جمله

noun

زاییده افکار، تصوری، خیالی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

This project was the brainchild of my father.

این طرح محصول فکر (نتیجه‌ی تخیلات) پدرم بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brainchild

  1. noun a product of your creative thinking and work
    Synonyms:
    inspiration
  1. noun something invented
    Synonyms:
    invention device contrivance

ارجاع به لغت brainchild

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brainchild» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brainchild

لغات نزدیک brainchild

پیشنهاد بهبود معانی