گذشتهی ساده:
incubatedشکل سوم:
incubatedسومشخص مفرد:
incubatesوجه وصفی حال:
incubatingبر خوابیدن، روی تخم خوابیدن، جوجهکشی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A hen incubates her eggs.
مرغ روی تخمهای خود میخوابد.
The culture must incubate for five more days.
این کشت باید پنج روز دیگر هم در محیط مناسب کشت قرار داده شود.
He incubated the new idea for a few days before presenting it to the boss.
پیش از ارائهی فکر جدید به رئیس، چند روزی غور کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incubate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incubate