آخرین به‌روزرسانی:

Incubate

ˈɪŋkjəbeɪt ˈɪŋkjəbeɪt

گذشته‌ی ساده:

incubated

شکل سوم:

incubated

سوم‌شخص مفرد:

incubates

وجه وصفی حال:

incubating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

روی تخم خوابیدن، جوجه‌کشی کردن

The bird refused to leave the nest while incubating her eggs.

پرنده هنگام خوابیدن روی تخم‌هایش حاضر به ترک لانه نبود.

A hen incubates her eggs.

مرغ روی تخم‌های خود می‌خوابد.

verb - intransitive verb - transitive

در دوره‌ی نهفتگی بودن، دوره‌ی کمون داشتن، رشد کردن در بدن (رشد ویروس یا باکتری بدون بروز علائم)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

After exposure, the body starts incubating the virus even if there are no immediate signs.

پس‌از تماس، بدن دوره‌ی نهفتگی ویروس را شروع می‌کند حتی اگر علائم فوری وجود نداشته باشد.

He was unknowingly incubating the flu virus during his trip.

او بدون اینکه بداند، ویروس آنفلوآنزا را درطول سفرش در دوره‌‌ی کمون داشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incubate

  1. verb hatch
    Synonyms:
    produce breed brood nurture

ارجاع به لغت incubate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incubate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incubate

لغات نزدیک incubate

پیشنهاد بهبود معانی