گذشتهی ساده:
incubatedشکل سوم:
incubatedسومشخص مفرد:
incubatesوجه وصفی حال:
incubatingروی تخم خوابیدن، جوجهکشی کردن
The bird refused to leave the nest while incubating her eggs.
پرنده هنگام خوابیدن روی تخمهایش حاضر به ترک لانه نبود.
A hen incubates her eggs.
مرغ روی تخمهای خود میخوابد.
در دورهی نهفتگی بودن، دورهی کمون داشتن، رشد کردن در بدن (رشد ویروس یا باکتری بدون بروز علائم)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
After exposure, the body starts incubating the virus even if there are no immediate signs.
پساز تماس، بدن دورهی نهفتگی ویروس را شروع میکند حتی اگر علائم فوری وجود نداشته باشد.
He was unknowingly incubating the flu virus during his trip.
او بدون اینکه بداند، ویروس آنفلوآنزا را درطول سفرش در دورهی کمون داشت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incubate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incubate