با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Incubate

ˈɪŋkjəbeɪt ˈɪŋkjəbeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    incubated
  • شکل سوم:

    incubated
  • سوم شخص مفرد:

    incubates
  • وجه وصفی حال:

    incubating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive adverb
    بر خوابیدن، روی تخم خوابیدن، جوجه‌کشی کردن
    • - A hen incubates her eggs.
    • - مرغ روی تخم‌های خود می‌خوابد.
    • - The culture must incubate for five more days.
    • - این کشت باید پنج روز دیگر هم در محیط مناسب کشت قرار داده شود.
    • - He incubated the new idea for a few days before presenting it to the boss.
    • - پیش از ارائه‌ی فکر جدید به رئیس، چند روزی غور کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد incubate

  1. verb hatch
    Synonyms: brood, breed, nurture, produce

ارجاع به لغت incubate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incubate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incubate

لغات نزدیک incubate

پیشنهاد بهبود معانی