به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Mummy

ˈmʌmi ˈmʌmi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    mummies

معنی و نمونه‌جمله

  • noun countable
    مومیا، جسد مومیا شده
    • - an Egyptian mummy
    • - جسد مومیایی‌شده‌ی مصری
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mummy

  1. noun Informal terms for a mother
    Synonyms: remains, cadaver, mommy, ma, mama, mamma, corpse, mom, momma, mammy, mum

ارجاع به لغت mummy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mummy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mummy

لغات نزدیک mummy

پیشنهاد بهبود معانی