فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Mummify

ˈmʌmɪfaɪ ˈmʌmɪfaɪ

گذشته‌ی ساده:

mummified

شکل سوم:

mummified

سوم‌شخص مفرد:

mummifies

وجه وصفی حال:

mummifying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

مومیایی کردن

The ancient Egyptians used to mummify their dead.

مصریان باستان مردگان خود را مومیایی می‌کردند.

The process of mummifying a body could take up to seventy days.

فرایند مومیایی کردن یک جسد ممکن بود تا هفتاد روز طول بکشد.

verb - intransitive

مثل مومیایی خشک شدن، پژمرده و مومیایی‌وار شدن، خشک و چروکیده شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The leaves mummified under the hot sun.

برگ‌ها در زیر آفتاب داغ خشک و چروکیده شدند.

The flowers mummified in the heat, losing their color and shape.

گل‌ها در گرما پژمرده شدند و رنگ و شکل خود را از دست دادند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mummify

  1. verb dry up and shrivel due to complete loss of moisture
    Synonyms:
    dry up embalm mortify
  1. verb to make or become no longer fresh or shapely because of loss of moisture
    Synonyms:
    dry up wither shrivel sear wizen

ارجاع به لغت mummify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mummify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mummify

لغات نزدیک mummify

پیشنهاد بهبود معانی