فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sparkly

ˈspɑːrkli ˈspɑːkli

صفت تفضیلی:

sparklier

صفت عالی:

sparkliest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

درخشان، نورانی، پرتلألؤ، روشن، براق، فروزان، مشعشع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The sparkly stars twinkled in the night sky.

ستاره‌های پرتلألؤ در آسمان شب چشمک می‌زدند.

Farzin gifted her partner a sparkly bracelet for her birthday.

فرزین برای تولد یارش، دست‌بند درخشانی را به او هدیه داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sparkly

  1. adjective having brief brilliant points or flashes of light
    Synonyms:
    glittering glittery glinting glistening scintillating effervescent bubbling frothy aglitter scintillant coruscant fulgid

لغات هم‌خانواده sparkly

ارجاع به لغت sparkly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sparkly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sparkly

لغات نزدیک sparkly

پیشنهاد بهبود معانی