فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

مشکل به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

مسئله، سختی، معضل

فونتیک فارسی

moshkel
اسم

problem, hurdle, question, difficulty, hassle, distress, trouble

این مشکل محکی بر دوستی ما است.

This trouble is an acid test of our friendship.

مشکل بنیادی اقتصادی

a basic economic problem

سخت، دشوار

فونتیک فارسی

moshkel
صفت

difficult, hard, severe, abstruse, tough, problematic, troublesome

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

توافق در این موارد مشکل است.

Agreement about these matters is difficult.

ترک عادت مشکل است.

It is difficult to break a habit.

عامیانه sticky

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد مشکل

  1. مترادف:
    ابهام‌آمیز بغرنج پیچیده حاد دشخوار دشوار سخت شاق صعب غامض مبهم مساله معقد مغلق
    متضاد:
    آسان ساده سهل واضح

ارجاع به لغت مشکل

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «مشکل» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مشکل

لغات نزدیک مشکل

پیشنهاد بهبود معانی