to arrive, to enter
آنها از ورودی اصلی ساختمان وارد خواهند آمد.
They will enter the building through the main entrance.
امیدوارم آنها قبلاز شام وارد بیایند.
I hope they arrive before dinner.
to be struck, to be delivered
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
این خبر شوکهکننده بود؛ انگار ضربهای به شکمم وارد آمده بود.
The news was shocking; it felt like a blow had been delivered to my gut.
من ممکن است هر لحظه با موجی از غم وارد آیم.
I could be struck by a wave of sadness at any moment.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «وارد آمدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/وارد آمدن