فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Dysfunctional

dɪsˈfʌŋkʃnəl dɪsˈfʌŋkʃnəl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    ناکارآمد، سوء عملکرد، بد کارکردی، غیرکارکردی
    • - a dysfunctional family.
    • - خانواده‌ی به‌هم ریخته و آشفته.
    • - He notes the following dysfunctional possibilities.
    • - وی به احتمالات ناکارآمد زیر اشاره می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dysfunctional

  1. adjective socially impaired
    Synonyms: broken, debilitated, decayed, defective, deteriorated, flawed, inhibited, maladjusted, malfunctional, sick, undermined, unfit, wounded

ارجاع به لغت dysfunctional

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dysfunctional» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dysfunctional

لغات نزدیک dysfunctional

پیشنهاد بهبود معانی