فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Installed

سوم‌شخص مفرد:

installs

وجه وصفی حال:

installing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1

نصب‌شده، راه‌اندازی‌شده

the installed software

نرم‌افزار نصب‌شده

the installed washing machine

ماشین لباسشوییِ راه‌اندازی‌شده

adjective

(به شغل یا سِمَتی) منصوب‌شده، گمارده‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

the installed mayor

شهردار منصوب‌شده

The installed coach was fired.

مربیِ منصوب‌شده، اخراج شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد installed

  1. adjective set up
    Synonyms:
    established equipped put up initiated inaugurated connected

ارجاع به لغت installed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «installed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/installed

لغات نزدیک installed

پیشنهاد بهبود معانی