با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Institutionalize

ˌɪnstəˈtuːʃnəlaɪz ˌɪnstəˈtjuːʃnəlaɪz
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    در مؤسسه یا بنگاه قرار دادن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به مؤسسه کردن، رسمی کردن
    • - The Japanese had institutionalized suicide.
    • - ژاپنی‌ها خودکشی را تبدیل به یک رسم کرده بودند.
    • - Because of mental illness, she was institutionalized three times.
    • - به‌دلیل بیماری روانی سه بار او را در تیمارستان بستری کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد institutionalize

  1. verb standardize
    Synonyms: make official, order, regulate, systematize

ارجاع به لغت institutionalize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «institutionalize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/institutionalize

لغات نزدیک institutionalize

پیشنهاد بهبود معانی