فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Piss

pɪs pɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pissed
  • شکل سوم:

    pissed
  • سوم شخص مفرد:

    pisses
  • وجه وصفی حال:

    pissing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive
    شاش، شاشیدن
    • - to take (or have) a piss
    • - شاش کردن
    • - The child pissed all over the rug.
    • - بچه روی همه‌ی قالیچه شاشید.
    • - to piss blood
    • - خون شاش کردن
    • - Laughing in class pisses this teacher off.
    • - این معلم از خنده در کلاس خیلی بدش می‌آید.
    • - Piss off!
    • - گم شو!
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد piss

  1. noun Informal terms for urination
    Synonyms: pee, urine, peeing, piddle, weewee, pissing, water
  2. verb Eliminate urine
    Synonyms: pee, make, urinate, piddle, puddle, micturate, pee-pee, make-water, relieve-oneself, take-a-leak, spend-a-penny, wee, wee-wee, pass-water

Phrasal verbs

  • piss about (or around)

    (عامیانه - زننده) وقت تلف کردن، ولگردی کردن

  • piss off

    (عامیانه - زننده) 1- دلخور کردن، عصبانی کردن 2- رفتن، گور خود را گم کردن

  • piss-up

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مشروب‌خوری به حد افراط

Idioms

  • piss oneself

    (انگلیس - عامیانه - زننده) از خنده بی‌اختیار شدن

  • piss-take

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره‌بازی، (کسی را) دست انداختن

  • take the piss out of

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

ارجاع به لغت piss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «piss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/piss

لغات نزدیک piss

پیشنهاد بهبود معانی