فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Piddle

ˈpɪdl ˈpɪdl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

کار بیهوده کردن، وقت گذراندن، به ناز چیز خوردن، با خوراک بازی کردن، (زبان بچه) جیش کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

to piddle one's time away

وقت خود را به بطالت گذراندن

dog piddle

شاش سگ

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد piddle

  1. verb eliminate urine
    Synonyms:
    pee urinate wee pass-water micturate piss relieve-oneself make-water wee-wee pee-pee take-a-leak spend-a-penny piddle away loaf idle delay make wanton trifle puddle wanton away
  1. noun liquid excretory product
    Synonyms:
    urine pee piss water wee-wee pee-pee wee-wee

ارجاع به لغت piddle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «piddle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/piddle

لغات نزدیک piddle

پیشنهاد بهبود معانی