فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Spoon-feed

ˈspuːnfiːd ˈspuːnfiːd

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

با قاشق غذا دادن

A mother spoon-feeds the baby.

مادر به نوزاد با قاشق خوراک می‌دهد.

The nurse spoon-feeds the elderly patient in the hospital.

پرستار با قاشق به بیمار مسن در بیمارستان غذا می‌دهد.

verb - transitive

لقمه را جویدن و در دهان کسی گذاشتن، لقمه‌ی آماده دادن به کسی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The teacher spoon-feeds her students by giving them all the answers instead of encouraging critical thinking.

معلم به جای تشویق به تفکر انتقادی، با دادن همه‌ی پاسخ‌ها به دانش‌آموزان لقمه را می‌جوید و در دهان آنان می‌گذارد.

Stop spoon-feeding your sister.

از دادن لقمه‌ی آماده به خواهرت دست بردار.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spoon-feed

  1. verb pamper
    Synonyms:
    spoil indulge cater to baby coddle give in mollycoddle overindulge spoil rotten

ارجاع به لغت spoon-feed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spoon-feed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spoon-feed

لغات نزدیک spoon-feed

پیشنهاد بهبود معانی