Transubstantiate

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

verb - transitive verb - intransitive
به جسم دیگری تبدیل کردن، قلب ماهیت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transubstantiate

  1. verb To change into a different form, substance, or state
    Synonyms: transform, transmute, convert, metamorphose, mutate, transfigure, translate, transmogrify, transpose

ارجاع به لغت transubstantiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transubstantiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transubstantiate

لغات نزدیک transubstantiate

پیشنهاد بهبود معانی