فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Uncoordinated

ˌʌnkoʊˈɔːrdneɪt̬ɪd ˌʌnkəʊˈɔːdɪneɪtɪd

معنی

adjective

ناهماهنگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد uncoordinated

  1. adjective awkward, clumsy
    Synonyms:
    clumsy ungraceful unskillful unhandy klutzy lumbering stumbling ungainly gawky graceless bumbling unadept bungling butterfingered heavy-handed not agile gawkish all thumbs like a bull in a china shop

ارجاع به لغت uncoordinated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uncoordinated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/uncoordinated

لغات نزدیک uncoordinated

پیشنهاد بهبود معانی