glad, happy
او از شنیدن خبر خوب خشنود بود.
She was happy to hear the good news.
بچهها از دیدن پدربزرگ و مادربزرگشان خشنود بودند.
The children were happy to see their grandparents after a long time.
contented, satisfied, chuffed, pleased, delighted
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
گرمی و خودمانی بودن او همه را خشنود کرد.
Her warmth and informality pleased everyone.
معلم به خاطر پیشرفت دانشآموزان در پروژه خشنود بود.
The teacher was satisfied with the students' progress on their project.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «خشنود» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/خشنود