pain, torture, torment, chagrin, travail, suffering, affliction, distress, toil, misery, tribulation, rack, discomfort
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او از ضعف بینایی و مرض قند رنج میبرد.
He was afflicted with poor eyesight and diabetes.
مادرش از سوء هاضمه رنج میبرد.
Her mother suffers from poor digestion.
رنج کودک ما را به گریه آورد.
The child's suffering moved us to tears.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «رنج» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/رنج