duty, obligation, task, work, devoir, responsibility, charge, chore
کوتاهی در انجام وظیفه
dereliction of duty
به محض این که وارد شهر شد به پادگان رفت و خود را برای انجام وظیفه معرفی کرد.
As soon as he arrived in town, he went to the base and reported for duty.
وظیفهی معلم آموزش و ارشاد است.
A teacher's task is to teach and to guide.
قدیمی pension, support payment, allowance, subvention
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(سعدی) …گبر و ترسا وظیفهخور داری
…Zoroastrians and Christians receive Your bounty
وظیفهی پربرکت
generous pension
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «وظیفه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/وظیفه