فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

وظیفه به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

تکلیف، کاری که انسان موظف به انجام دادن آن است

فونتیک فارسی

vazife
اسم

duty, obligation, task, work, devoir, responsibility, charge, chore

کوتاهی در انجام وظیفه

dereliction of duty

به محض این که وارد شهر شد به پادگان رفت و خود را برای انجام وظیفه معرفی کرد.

As soon as he arrived in town, he went to the base and reported for duty.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

وظیفه‌ی معلم آموزش و ارشاد است.

A teacher's task is to teach and to guide.

مواجب، مقرری

فونتیک فارسی

vazife
اسم

قدیمی pension, support payment, allowance, subvention

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

(سعدی) …گبر و ترسا وظیفه‌خور داری

…Zoroastrians and Christians receive Your bounty

وظیفه‌ی پربرکت

generous pension

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد وظیفه

  1. مترادف:
    تکلیف فریضه
  1. مترادف:
    خدمت رسالت ماموریت مسولیت
  1. مترادف:
    شغل عمل کار
  1. مترادف:
    نقش
  1. مترادف:
    ادرار حقوق رستاد شهریه گذران ماهیانه مستمری معاش مقرری مواجب

ارجاع به لغت وظیفه

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «وظیفه» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/وظیفه

لغات نزدیک وظیفه

پیشنهاد بهبود معانی