با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Culture

ˈkʌltʃər ˈkʌltʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cultured
  • شکل سوم:

    cultured
  • سوم‌شخص مفرد:

    cultures
  • وجه وصفی حال:

    culturing
  • شکل جمع:

    cultures

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B1
فرهنگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the ancient Iranian culture
- فرهنگ ایران باستان
- The culture of consumerism has penetrated every aspect of our society.
- فرهنگ مصرف‌گرایی در تمام ابعاد جامعه‌ی ما نفوذ کرده است.
- The school emphasizes the importance of understanding global cultures.
- این مدرسه بر اهمیت درک فرهنگ‌های جهانی تأکید دارد.
noun countable uncountable
زیست‌شناسی کشت (باکتری و غیره)
- The culture of cells in the lab is an essential part of scientific research.
- کشت سلول‌ها در آزمایشگاه بخش مهمی از تحقیقات علمی است.
- The scientist studied the culture of microorganisms.
- این دانشمند کشت ریزسازواره‌ها را بررسی کرد.
verb - transitive
زیست‌شناسی کشت دادن (باکتری و غیره)
- The scientists will culture the bacteria in the lab.
- دانشمندان باکتری‌ها را در آزمایشگاه کشت خواهند داد.
- In laboratory settings, scientists culture bacteria for research purposes.
- در محیط‌های آزمایشگاهی، دانشمندان باکتری‌ها را برای اهداف تحقیقاتی کشت می‌دهند.
noun uncountable
(کشاورزی) کشت
- The culture of wheat in this region has been practiced for centuries.
- کشت گندم در این منطقه سده‌هاست که رواج داشته است.
- the culture of rice
- کشت برنج
verb - transitive
(کشاورزی) کشت کردن
- The farmer cultures a variety of vegetables on his farm.
- کشاورز انواع سبزیجات را در مزرعه‌اش کشت می‌کند.
- He cultures a variety of crops on his land.
- او انواع محصولات را در زمین خود کشت می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد culture

  1. noun breeding, education, sophistication
    Synonyms: ability, accomplishment, address, aestheticism, art, capacity, civilization, class, courtesy, cultivation, delicacy, dignity, discrimination, dress, elegance, elevation, enlightenment, erudition, experience, fashion, finish, gentility, good taste, grace, improvement, kindness, learning, manners, nobility, perception, polish, politeness, practice, proficiency, refinement, savoir-faire, science, skill, tact, training, urbanity
  2. noun ideas, values of a people
    Synonyms: arts and sciences, civilization, convention, customs, development, ethnology, folklore, folkways, grounding, habit, humanism, knowledge, lifestyle, mores, society, the arts, way of life
  3. noun development of land
    Synonyms: agriculture, agrology, agronomics, agronomy, cultivation, farming, gardening, raising, tending

لغات هم‌خانواده culture

ارجاع به لغت culture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «culture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/culture

لغات نزدیک culture

پیشنهاد بهبود معانی