فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Arraignment

əˈreɪn.mənt əˈreɪn.mənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun
    احضار به محکمه، کیفرخواست، دادرسی در محکمه، دادرسی در دادگاه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد arraignment

  1. noun accusation
    Synonyms: bill of indictment, charge, citation, denunciation, impeachment, indictment, prosecution, summons, trial
    Antonyms: acquittal

ارجاع به لغت arraignment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «arraignment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/arraignment

لغات نزدیک arraignment

پیشنهاد بهبود معانی