Indictment

ɪnˈdaɪtmənt ɪnˈdaɪtmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular
حقوق کیفرخواست، ادعانامه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Her speech served as an indictment against the systemic inequalities in education.
- سخنرانی او برای کیفرخواست علیه نابرابری‌های سیستمی در آموزش و پرورش عمل کرد.
- The report was an indictment of the government’s failure to address poverty.
- این گزارش ادعانامه‌ی ناکامی دولت در رسیدگی به فقر بود.
noun countable
شکایت، اعتراض، گواهی
- Her speech was a powerful indictment of the education system's failures.
- سخنرانی او اعتراضی قوی از شکست‌های سیستم آموزشی بود.
- The documentary provided a stark indictment of environmental negligence.
- این مستند یک گواهی آشکار از بی‌توجهی به محیط‌زیست ارائه کرد.
noun uncountable
حقوق اعلام جرم، اتهام
- Her indictment shocked the entire community.
- اتهام او کل جامعه را شوکه کرد.
- The evidence presented led to a swift indictment.
- شواهد ارائه‌شده منجر به صدور اعلام جرم سریع شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد indictment

  1. noun accusation
    Synonyms: allegation, arraignment, bill, blame, censure, charge, citation, detention, findings, impeachment, incrimination, presentment, prosecution, statement, summons, warrant, writ
    Antonyms: absolution, acquittal, exoneration

Collocations

ارجاع به لغت indictment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «indictment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/indictment

لغات نزدیک indictment

پیشنهاد بهبود معانی