فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Basket

ˈbæskət ˈbɑːskɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    baskets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    زنبیل، سبد
    • - a basket containing fruit
    • - سبد حاوی میوه
    • - potatoes sold by the basket
    • - سیب‌زمینی‌هایی که سبدی می‌فروشند (برحسب وزن)
    • - a free throw basket
    • - به دست آوردن یک پوان، گل زدن (در اثر پرتاب آزاد توپ به داخل حلقه)
  • noun countable
    هر چیز سبد مانند
  • noun countable
    در سبد ریختن، گنجایش سبد، محتوای سبد
    • - heaped baskets ready to be ironed
    • - سبدهای پر (از لباس) آماده‌ی اتو شدن
  • noun countable
    (بسکتبال) حلقه، انداختن توپ در حلقه
    • - Jordan made a total of twenty baskets.
    • - جردن جمعاً بیست بار توپ را در حلقه انداخت (بیست گل زد).
  • noun
    (اتاقکی که از بالون آویخته است و سرنشینان در آن قرار دارند) کابین بالون
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد basket

  1. noun woven container
    Synonyms: bassinet, bin, box, bushel, cradle, crate, creel, hamper, nacelle, pannier

ارجاع به لغت basket

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «basket» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/basket

لغات نزدیک basket

پیشنهاد بهبود معانی