با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Egg

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    egged
  • شکل سوم:

    egged
  • سوم شخص مفرد:

    eggs
  • وجه وصفی حال:

    egging
  • شکل جمع:

    eggs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable uncountable A1
    تخم‌مرغ، تخم
    • - I had boiled eggs for breakfast.
    • - صبحانه تخم‌مرغ آب‌پز خوردم.
    • - to lay eggs
    • - تخم گذاشتن
    • - the eggs of a snake
    • - تخم‌های مار
    • - fish egg
    • - خاویار، اشپل، اشپیل
    • - These eggs hatch into larva.
    • - این تخم‌ها تبدیل به لیسه می‌شوند.
    • - He's a good egg!
    • - آدم خوبیه!
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    تحریک کردن، برانگیختن، واداشتن
    • - His wife kept egging him on to resign.
    • - زنش مدام او را تحریک می‌کرد که استعفا بدهد.
    • - Egged on by Iago, Othello decided to kill his wife.
    • - اوتلو که توسط ایاگو تحریک شده بود، مصمم شد که زن خود را بکشد.
  • verb - transitive
    (آشپزی) تخم‌مرغ زدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد egg

  1. noun seed, cell; embryo of an animal
    Synonyms: bud, cackle, cackleberry, germ, nucleus, oospore, ovum, roe, rudiment, spawn, yellow eye

Collocations

  • easter egg

    تخم‌مرغ رنگ کرده (ویژه‌ی ایام عید پاک)

  • egg cup

    جا تخم مرغی

  • hatch eggs

    (جوجه و لیسه و غیره) از تخم درآمدن

Idioms

ارجاع به لغت egg

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «egg» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/egg

لغات نزدیک egg

پیشنهاد بهبود معانی