گذشتهی ساده:
eggedشکل سوم:
eggedسومشخص مفرد:
eggsوجه وصفی حال:
eggingشکل جمع:
eggsتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
تخممرغ رنگ کرده (ویژهی ایام عید پاک)
جا تخم مرغی
(جوجه و لیسه و غیره) از تخم درآمدن
don't teach your grandmother to suck eggs
به من یاد نده چون خودم بلدم، خودم هفت مرده حلاجم
(عامیانه) شرمندگی در اثر اشتباه لپی
تخم دادن
(به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن
put (or have) all one's eggs in one basket
تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همهی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «egg» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/egg