امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Egg

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    egged
  • شکل سوم:

    egged
  • سوم‌شخص مفرد:

    eggs
  • وجه وصفی حال:

    egging
  • شکل جمع:

    eggs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
تخم‌مرغ، تخم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- I had boiled eggs for breakfast.
- صبحانه تخم‌مرغ آب‌پز خوردم.
- to lay eggs
- تخم گذاشتن
- the eggs of a snake
- تخم‌های مار
- fish egg
- خاویار، اشپل، اشپیل
- These eggs hatch into larva.
- این تخم‌ها تبدیل به لیسه می‌شوند.
- He's a good egg!
- آدم خوبیه!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
تحریک کردن، برانگیختن، واداشتن
- His wife kept egging him on to resign.
- زنش مدام او را تحریک می‌کرد که استعفا بدهد.
- Egged on by Iago, Othello decided to kill his wife.
- اوتلو که توسط ایاگو تحریک شده بود، مصمم شد که زن خود را بکشد.
verb - transitive
(آشپزی) تخم‌مرغ زدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد egg

  1. noun seed, cell; embryo of an animal
    Synonyms: bud, cackle, cackleberry, germ, nucleus, oospore, ovum, roe, rudiment, spawn, yellow eye

Collocations

  • easter egg

    تخم‌مرغ رنگ کرده (ویژه‌ی ایام عید پاک)

  • egg cup

    جا تخم مرغی

  • hatch eggs

    (جوجه و لیسه و غیره) از تخم درآمدن

Idioms

  • don't teach your grandmother to suck eggs

    به من یاد نده چون خودم بلدم، خودم هفت مرده حلاجم

  • egg on ones face

    (عامیانه) شرمندگی در اثر اشتباه لپی

  • lay an egg

    تخم دادن

    (به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن

  • put (or have) all one's eggs in one basket

    تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

ارجاع به لغت egg

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «egg» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/egg

لغات نزدیک egg

پیشنهاد بهبود معانی