Emplacement

ɪmˈpleɪsmənt ɪmˈpleɪsmənt ɪmˈpleɪsmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    emplacements

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
تعیین جا، تعیین محل، جا، محل نصب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the emplacement of iron girders on the four corners of the building
- جادادن تیرهای آهنی در چهار گوشه‌ی ساختمان
- four hidden gun emplacements
- چهار توپگاه مخفی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد emplacement

  1. noun The place where a person or thing is located
    Synonyms: location, placement, position, locus, site, situation, locating, positioning

ارجاع به لغت emplacement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «emplacement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/emplacement

لغات نزدیک emplacement

پیشنهاد بهبود معانی