متصل کردن یا شدن
He fayed the two boards together.
او دو تخته را به هم متصل کرد.
The two pieces of wood fayed together.
دو تکه چوب به هم متصل شدند.
قدیمی ایمان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
by my fay
به ایمانم قسم
a strong fay
ایمان قوی
ادبی پری، جن
The fay danced around the meadow.
پری در اطراف چمنزار رقصید.
evil fays
اجنهی شیطانی
پریمانند، جنمانند
a fay face
صورت پریمانند
fay child
کودک جنمانند
مردک سفیدپوست (واژهای تحقیرآمیز که افراد سیاهپوست از آن استفاده میکنند)
Shut up, fay.
خفه شو، مردک سفیدپوست.
You're a bad fay!
تو یه مردک سفیدپوست بدی!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fay» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fay