امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fay

feɪ feɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
متصل کردن یا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He fayed the two boards together.
- او دو تخته را به هم متصل کرد.
- The two pieces of wood fayed together.
- دو تکه چوب به هم متصل شدند.
noun uncountable
قدیمی ایمان
- by my fay
- به ایمانم قسم
- a strong fay
- ایمان قوی
noun countable
ادبی پری، جن
- The fay danced around the meadow.
- پری در اطراف چمنزار رقصید.
- evil fays
- اجنه‌ی شیطانی
adjective
پری‌مانند، جن‌مانند
- a fay face
- صورت پری‌مانند
- fay child
- کودک جن‌مانند
noun slang countable
مردک سفیدپوست (واژه‌ای تحقیرآمیز که افراد سیاه‌پوست از آن استفاده می‌کنند)
- Shut up, fay.
- خفه شو، مردک سفیدپوست.
- You're a bad fay!
- تو یه مردک سفیدپوست بدی!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fay

  1. noun A small being, human in form, playful and having magical powers
    Synonyms:
    fairy elf brownie pixie faery faerie sprite

ارجاع به لغت fay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fay

لغات نزدیک fay

پیشنهاد بهبود معانی