فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fay

feɪ feɪ

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

متصل کردن یا شدن

He fayed the two boards together.

او دو تخته را به هم متصل کرد.

The two pieces of wood fayed together.

دو تکه چوب به هم متصل شدند.

noun uncountable

قدیمی ایمان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

by my fay

به ایمانم قسم

a strong fay

ایمان قوی

noun countable

ادبی پری، جن

The fay danced around the meadow.

پری در اطراف چمنزار رقصید.

evil fays

اجنه‌ی شیطانی

adjective

پری‌مانند، جن‌مانند

a fay face

صورت پری‌مانند

fay child

کودک جن‌مانند

noun slang countable

مردک سفیدپوست (واژه‌ای تحقیرآمیز که افراد سیاه‌پوست از آن استفاده می‌کنند)

Shut up, fay.

خفه شو، مردک سفیدپوست.

You're a bad fay!

تو یه مردک سفیدپوست بدی!

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fay

  1. noun a small being, human in form, playful and having magical powers
    Synonyms:
    fairy elf sprite pixie brownie faerie faery

ارجاع به لغت fay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fay

لغات نزدیک fay

پیشنهاد بهبود معانی