امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Feet

fiːt fiːt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها

noun plural
پاها

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
verb - intransitive
پازدن ،قدم زدن
noun
پایه ،پایین ،دامنه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد feet

  1. noun A metrical unit in verse
    Synonyms:
    meters accents measures intervals
  1. noun A foundation
    Synonyms:
    base fundaments bottoms substructures seats footings foundations grounds bases piers bed
    Antonyms:
    top lids
  1. noun The part of the leg of a human being below the ankle joint
    Synonyms:
    foot extremities hooves pedes dogs hoofs pads paws speeds soles tootsies heels dances bottoms nadirs measurements base arch
    Antonyms:
    head
  1. noun A unit of measurement
    Synonyms:
    board-feet
  1. noun An army unit consisting of soldiers who fight on foot
    Synonyms:
    infantries
  1. adjective
    Synonyms:
    pedal podalic

Idioms

  • feet of clay

    نقطه‌ی ضعف (در شخصیت)، عیب، کاستی

  • get one's feet wet

    کاری را تازه آغاز کردن، برای اولین بار کردن

  • have one's feet on the ground

    واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

    واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

  • on one's feet

    1- سالم، تندرست 2- آگاه، به‌هوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بی‌مقدمه، فی‌البداهه

ارجاع به لغت feet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «feet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/feet

لغات نزدیک feet

پیشنهاد بهبود معانی