با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fingered

American: ˈfɪŋɡərd British: ˈfɪŋɡəd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    fingers
  • وجه وصفی حال:

    fingering

معنی‌ها و نمونه‌جمله

adjective
(به‌طور معمول با هایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع به‌خصوص)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a four-fingered creature
- موجود چهار انگشتی
adjective
گیاه‌شناسی انگشتی، انگشتسان، انگشت دار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fingered

  1. verb Examine by touch
    Synonyms: touched, thumbed, handled, felt, manipulated, strummed, pinpointed, pawed, palpated, made, indicated, indexed, identified, designated, chosen
    Antonyms: ignored
  2. verb To specify or inform against
    Synonyms: named, recognized, placed, pinpointed, identified
  3. adjective Having or resembling a finger or fingers; often used in combination
    Antonyms: fingerless

ارجاع به لغت fingered

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fingered» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fingered

لغات نزدیک fingered

پیشنهاد بهبود معانی