شکل جمع:
hatsکلاه، کلاه کاردینالی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to put on one's hat
کلاه (سر) گذاشتن
to take off one's hat
کلاه (از سر) برداشتن
He was wearing a black hat.
او کلاه سیاهی برسر داشت.
He wore three different hats but his income was still insufficient.
او سه شغل مختلف داشت؛ ولی باز درآمدش کافی نبود.
The soldiers were all hatted and gloved.
همهی سربازان کلاه به سر و دستکش به دست بودند.
I take my hat off to you! you finally did it.
دست مریزاد! بالأخره آن کار را انجام دادی.
دست از کار کشیدن، (از شغل) کناره گرفتن
با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع
keep (something) under one's hat
سری نگهداشتن، بروز ندادن، مستور داشتن
اعانه گردآوری کردن (بهویژه در جلسه و غیره)
تبریک گفتن، درود فرستادن، شادباش گفتن
(عامیانه) حرفهای احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوهگویی کردن
وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن
سری، محرمانه، خودمانی، مگو
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hat» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hat