Repaid

    rɪˈpeɪd rɪˈpeɪd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      repays

    • وجه وصفی حال:

      repaying

    معنی

    verb - transitive verb - intransitive
    زمان گذشته و اسم مفعول: repay

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد repaid

    1. verb pay back
      Synonyms:
      compensated reimbursed refunded returned restored repaid rewarded remunerated recompensed offset balanced squared indemnified avenged revenged retaliated retorted awarded rejoined
      Antonyms:
      taken seized stolen deprived extorted penalized
    1. verb to give a satisfactory return to
      Synonyms:
      compensated rewarded payed recompensed remunerated indemnified
    1. verb to make as income or profit
      Synonyms:
      earned gained produced yielded returned realized grossed netted cleared payed drawn
    1. verb act or give recompense in recognition of someone's behavior or actions
      Synonyms:
      compensated repaid rewarded reimbursed remunerated recompensed redressed indemnified
    1. verb to exact revenge for or from
      Synonyms:
      avenged vindicated redressed fixed wreaked
    1. adjective
      Synonyms:
      restored paid back requited

    ارجاع به لغت repaid

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «repaid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/repaid

    لغات نزدیک repaid

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه