فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

پا به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

از ران تا کف پا

فونتیک فارسی

paa
اسم

کالبدشناسی leg, gam, shank, -pede, -pod

او در حین بازی فوتبال پایش آسیب دید.

He injured his leg while playing soccer.

ورزش‌کار در طول ماراتن، پایش آسیب دید.

The athlete injured his shank during the marathon.

کف پا

فونتیک فارسی

paa
اسم

کالبدشناسی foot, pad, tootsy

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

او خال‌کوبی‌ای روی بالای پایش دارد.

He has a tattoo on the top of his foot.

پای او بعداز پیاده‌روی طولانی دردناک بود.

Her pad was sore after the long hike.

۱۲ اینچ

فونتیک فارسی

paa
اسم

foot

این میز دو پا عرض دارد.

The table is two feet wide.

او شش پا قد دارد.

He is six feet tall.

حریف

فونتیک فارسی

paa
اسم

teammate, playmate

داشتن پای خوب می‌تواند ورزش‌های گروهی را بسیار لذت‌بخش‌تر کند.

Having a good playmate can make team sports much more enjoyable.

پای من گل پیروزی را در مسابقه‌ی نهایی زد.

My teammate scored the winning goal in the final match.

به‌عهده‌

فونتیک فارسی

paa
اسم

charge, on (someone)

تصمیم پای اوست تا تماس نهایی را بگیرد.

The decision is on her to make the final call.

مسئولیت برای مدیریت پروژه پای اوست.

The responsibility is on him for managing the project.

زیر

فونتیک فارسی

paa
اسم

under, near, by, next to

او ماشینش را پای درخت پارک کرد.

He parked his car under the tree.

من کلیدهایم را پای مبل پیدا کردم.

I found my keys near the sofa.

پایه

فونتیک فارسی

paa
اسم

base, foundation

پای ساختمان با بتن مقاوم ساخته شده بود.

The base of the building was constructed with strong concrete.

اعتماد پای هر رابطه‌ی قوی است.

Trust is the foundation of any strong relationship.

نگهبان

فونتیک فارسی

-paa
سازه‌ی پیوندی

a combining form (meaning: guard, watch)

بپا

watchman

ماشین‌پا

person who guards cars

دارای پای خاص

فونتیک فارسی

-paa
سازه‌ی پیوندی

a combining form (meaning: footed, -pede)

کوچک‌پا

having small feet

هشت‌پا

eight-footed

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد پا

  1. مترادف:
    خطوه رجل شلنگ قدم گام لنگ
  1. مترادف:
    همبازی
  1. مترادف:
    پایین ته دامن ذیل زیر
  1. مترادف:
    تاب توان طاقت قدرت قوت یارا
  1. مترادف:
    اساس اصل بن بیخ پایه

ارجاع به لغت پا

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «پا» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پا

لغات نزدیک پا

پیشنهاد بهبود معانی