آخرین به‌روزرسانی:

Buoy

ˈbuːi / / bɔɪ bɔɪ

گذشته‌ی ساده:

buoyed

شکل سوم:

buoyed

سوم‌شخص مفرد:

buoys

وجه وصفی حال:

buoying

شکل جمع:

buoys

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive

رهنمای شناور، کویچه، روآبی، جسم شناور، روی آبنگاه داشتن، شناور ساختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The wooden bridge was buoyed up by several air-filled barrels.

پل چوبی با چندین بشکه‌ی پر از هوا روی آب شناور بود.

He tried to buoy the sick lady up.

او کوشید روحیه‌ی زن بیمار را خوب کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buoy

  1. noun floating device
    Synonyms:
    float marker guide signal beacon drift

ارجاع به لغت buoy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buoy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buoy

لغات نزدیک buoy

پیشنهاد بهبود معانی