گذشتهی ساده:
buoyedشکل سوم:
buoyedسومشخص مفرد:
buoysوجه وصفی حال:
buoyingشکل جمع:
buoysرهنمای شناور، کویچه، روآبی، جسم شناور، روی آبنگاه داشتن، شناور ساختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The wooden bridge was buoyed up by several air-filled barrels.
پل چوبی با چندین بشکهی پر از هوا روی آب شناور بود.
He tried to buoy the sick lady up.
او کوشید روحیهی زن بیمار را خوب کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «buoy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buoy